بیست و چهارم مرداد امسال، روز میلاد پیامبر اکرم (ص) در کوهبنان گردهمائی «فرهنگ و توسعه» تشکیل شد. نشستی که نام آنرا میتوان «گردهمائی کوهبنانیهای دور از کوهبنان» یا کوهبنان شناسی» نیز نهاد.
نماینده آموزش و پرورش کوهبنان که سهم عمده فعالیتهای راهاندازی این گردهمائی را بر عهده داشت، خبر داد که در این نشست چون نتوانسته است از همه فرهنگیان کوهبنان دعوت کند، تنها از دویست نفر آنان (و به همین شمار نیز از کوهبنانیهای ساکن شهرهای دیگر) دعوت کرده است. شنیدم که بخش کوهبنان، امروز نزدیک به هفتصد نفر کارمند و آموزگار و دبیر دارد. باور نمیکردم، مگر میشود که در فاصله زمانی تقریبا نیم قرن، معلمان این منطقه از ۲ نفر به نزدیک ۷۰۰ نفر برسد! یاد زمان دانشآموزیم افتادم. در تنها دبستان بخش کوهبنان، که تا کلاس چهارم ابتدائی داشت.[۱]
میدانیم که در این نیمقرن، دگرگونیهای کمیو کیفی در فرهنگ مادی و غیرمادی این منطقه، به مانند هر منطقه دیگر ایران – پرشتابتر، بیشتر و چشمگیرتر از دگرگونیهای قرن و قرنهای گذشته بود. پدیدهای که میکوشند با مطالعه فرهنگهای بومیو روند توسعه صنعتی – که الزامیو اجباری است. برای آن آینده نگری و برنامهریزی کنند.
گوشهای از دگرگونیهای فرهنگ بومیو سنتی کوهبنان را که به آموزش مربوط است، از زبان «مشاهده»گری که بیش از نیمقرن در آن مشارکت داشته[۲]، بشنوید.
سال ۱۳۱۸ پس از پایان دوره «مکتبخانه» در سن ۱۱ سالگی به مدرسه رفتم. مدرسه کوهبنان در شمار کهنترین مدرسههای استان کرمان است [۳](به نخستین سالنامه فرهنگ کرمان مراجعه شود). و در آن زمان یک معلم داشت (محمدتقی ادیب شاعر و نویسنده) و مدیر مدرسه (شریعتمدار) که معلم هم بود. کسانی که مکتبخانه[۴] را تمام کرده بودند، به کلاس دوم میرفتند. کلاس اولیها و دومیها در یک اطاق و سومیها و چهارمیها در اطاق دیگر مدرسه بودند. نیمکتها دور کلاس، و شاگردان روبروی هم، و صندلی معلم در کنار در ورودی قرار داشت، طوری که همه شاگردان را ببیند. شمار شاگردان مدرسه بین ۳۰ تا ۴۰ نفر بود، و قاسمآقا، «فراش مدرسه» – که فلککردن و شلاق و چوبزدن بچهها با او بود به تمام روز روی سکوی در ورودی ناظر و نگهبان بود.
از شش نفری که کلاس چهارم ابتدائی را به پایان رساندیم، چهار نفرمان مدرسه را ترک نکرده و نزد مدیر مدرسه، آقای محمد بحرینی (برادر دکتر عباس ریاضی استاد دانشگاه تهران) فارسی و عربی میخواندیم. شبها در روشنائی نور (پیه سوزه[۵])، روی لوح (که از آهن سفید بود[۶]) «مشق خط» مینوشتیم و درس یاد میگرفتیم. برای امتحان افزون بر کتابهای فارسی پنجم و ششم، کتابهای فرائدالادب و ششصد مسأله حساب را یاد گرفتیم (بدون اینکه از سطح و برنامه امتحان آگاهی داشته باشیم) دو نفر از ما چهار نفر، داوطلبانه در امتحان نهائی کلاس ششم ابتدانی کرمان شرکت کرده و «تصدیق[۷]» گرفتیم.
تا کرمان چهار روز راه بود. هفته پیش از سفر، یوسف چاروادار، چند بار گندم به آسیا برد. آسیای اولی[۸]، و سکینه نانوا آمد و مقدار زیادی نان پخت. توشه سفر: یک بار آرد، در سفره نان خانگی (یکی نرم و دیگری بربری[۹])، یک قابلمه قرمه، دبهای روغن و مشکی ماست بود. قند و چای و «هزار پیشه» و ظرفها در خورجین «خرسواری»[۱۰] جای داشت.
بابا تا استخر جلو امامزاده سلیمانشاه (بیرون دروازه)، این نوسفر را بدرقه کرد. در آنجا حاج درویش که به طغرلجرد[۱۱] میرفت و نیز یک مکاری که چهار بار رُناس و کتیرا داشت، همراه ما شدند، معمولاً سفرهائی چنین دور را به صورت کاروانی انجام میدادند. نزدیک ظهر به «حوضخانه پنج» [۱۲]رسیدیم، دوراهی ریزر و طغرلجرد، حاج درویش چوبی به زمین فرو کرد تا از سایه آن مطمئن شود که ظهر شده و سپس از تپهای بالا رفت. گوش فرا داد. صدای مؤذن کوهبنان را نشنید. برگشت و نمازش را شکسته خواند.[۱۳] پس
از ناهار خداحافظی کرد و راهی طغرلجرد شد.
سخن کوتاه کنم. شب به «ریزو» رسیدیم، شب دوم به زرند، شب سوم به روستای «گارخانی» و غروب روز چهارم به دروازه گبری[۱۴] شهر کرمان رسیدیم. یعنی تا کرمان چهار«منزل»[۱۵] راه بود. فاصله بین منزلها، میگفتند ۷ فرسخ[۱۶] است، که میشود ۲۸ فرسخ. در کرمان به خانه یکی از آشنایان پدر رفتیم، و برای آنکه زیاد تحمیل نشوم، یوسف از بیابانهای نزدیک کوهپایه، چند بار هیزم آورده که برای تهیه غذا و نان پختن یکی دو هفته «هیمه» فراهم گردد.
میدانم که شرح این مختصر، برای بسیاری از نوجوانان و جوانان – مانند گفتههای اصحاب کهف در باره دوران دقیانوس – باورکردنی نیست، ولی هنوز کم نیستند کسانی که به خوبی به یاد دارند و به همین شیوه زندگی کردهاند.
با ورود «ماشین» کمکم «چاروا» (چهارپا، که معمولاً به الاغ گفته میشد) جای خود را به «چارچرخ» داد. یا به عبارت دیگر چارچرخ وارد شد و با قدرت و سرعت و بیرحمی، چاروا و چاروادار و صاحب چاروا را زیر چرخهای خود له کرد. به مفهوم وسیعتر، تکنولوژی صنعتی، تقریبا همه پدیدههای فرهنگی (فرهنگ مادی، غیرمادی، سنتی و بومیمنطقه را دگرگون کرد. تنها دگرگونیهای این حسبحال که در خور توجه است در زیر آمده است:
– زمان مسافرت ۴ روزه، به دو ساعت و نیم تا دو ساعت کاهش یافت. زمانی که بیگمان در آینده کاهشی بیشتر خواهد داشت. (یعنی از کوهبنان تا کرمان و برگشتن در فاصله ۵۰ سال، چهار روز و دوساعت طول کشید)
– حوضها و آب انبارهای شهر و بیابان اعتبار حیاتی خود را از دست داد.
– آسیای موتوری و برقی جای آسیای بادی و آبی و دستی (دستآس) را گرفت.
– دروازههای شهر و ده که برای جلوگیری از دزدان و مهاجمان بود، دیگر نقشی ندارد (منظور این نیست که دزد و مهاجم از میان رفته، بلکه با پیشرفت تکنولوژی، دروازهها و خندقها نمیتواند جلو دزدی و تهاجم را بگیرد).
– سفرهای امروز، که معمولاً دو یا سه ساعت طول میکشد و نیز وسیلههای رفاهی که در اثر ازدیاد سیر و سفرها بوجود آمده، نیاز زیادی به توشه راه» ندارد.
– وجود اجاقها و تنورهای گازی و برقی، و نیز کمبود هیزم و – وقت و فضا، شیوه نان و غذا پختن سنتی را در شهرها و روستاها، از میان برده (هنوز گاهی در روستاها، نان خانگی و نان بربری میپزند).
– ورود برق به منطقه (که خود گفتاری جداگانه میطلبد)، پیه سوز و «چراغ موشی» و لامبا و فانوس و شمع را به دست فراموشی سپرد.[۱۷]
– با رواج رادیو، بلندگو، و ایجاد صداهای بلند وسیلههای موتوری، تا دورترین آبادیها، بیگمان شنیدن، یا نشنیدن صدای مؤذن آبادی، معیار و ضابطه دقیقی برای نخواندن یا خواندن نماز شکسته، نخواهد بود.
-یک مدرسه چهار کلاسه ابتدائی با ۳۵ تا ۴۰ دانش آموز، جای خود را به ۵۸ دبستان و دبیرستان و مدرسه فنی و حرفهای و تربیتی با ۶۵۰۰ دانش آموز داد.
– با آمدن تکنولوژی جدید کشاورزی (از جمله تراکتور)، شیوههای شخم با گاوآهن و کودرسانی با الاغ، دروگری سنتی و خوشهچینی از رونق افتاد.
– ورود بیرویه «ماشین» – بیآنکه فرهنگ کاربرد ماشینها جایی فراخور باز کرده باشد. کوچهها، خانههای محلهها و گذرهائی را که جوابگوی نیازمندیهای خانواده را همسایگان و خویشاوندان و آشنایان بود، به «آپارتمان» و پاساژ و خیابان و بولوار تبدیل کرد.
– حفر چاههای عمیق و بولدوزر، که از بازوهای نیرومند تکنولوژی است، دگرگونیهای فراوانی در همهجا و از جمله در کوهبنان بوجود آورد، دگرگونیهائی که متاسفانه پارهای از آنها زیانهای جبران ناپذیری به همراه داشت، از جمله:
۱- چاههای عمیقی که در حریم قنات «چما» حفر گردید آب این کاریز کهنسال را که در مرکز کوهبنان واقع شده و افزون بر آبیاری کشتزارها، قسمت عمدهای از خانهها و باغها را بهرهمند میساخت، به کلی خشک کرد.[۱۸]
۲- بولدوزر، با همه نیرومندی و کارآیی که دارد، در کوهبنان ویرانگریهائی ناگوار بههمراه داشت. خرابکردن خانهها برای احداث خیابان مستقیم، خرابکردن خیابان مستقیم برای احداث بولوار، تخریب ستونها، و باقی مانده مسجد جامع کهن (که تنها سند قدمت و اهمیت شهر کهن بود)، ویرانکردن مقبره برهانالدین (مقبرهای که شاه نعمتالله ولی، در جوار آن سالها مقیم شد، و نام پسر خود را به تیمن آن برهانالدین نهاد[۱۹]) و مسجدها و حسینیهها و خانههائی که بر سر راه بولدوزر قرار گرفته بود، از آن جمله است.
احداث خیابانهای مستقیم، که البته با فراوانی وسیله نقلیه موتوری ( اتوموبیل، وانت، موتورسیکلت، کامیون و اتوبوس و مینی بوس) امری الزامیو اجتناب ناپذیر است، غیر مستقیم بعضی از محلهها را، از جمله محله چما و بازارچه آن را که معروف به «در اداره» بود، از رونق انداخت.
این محله خانههای محکم با ستونهای استوار و سقفهای گنبدی داشت که چند خانوار و چند نسل در آنها زندگی کردهاند، خانههانی که شعر سعدی در باره آنها مصداق داشت:
هرکه آمد عمارتی نوساخت رفت و منزل به دیگری پرداخت
و آن دگر پخت همچنان هوسی و این عمارت بسر نبرد کسی
از جمله این خانهها، بایستی از خانه حاج ابراهیم، خانه حاج علی، خانه استاد على قناد و پسران، تکیه محله، چهارباغ و نیز خانه آقامیرزا، نام برد.
با خشکشدن قنات چما، و محروم شدن این خانهها از آب روان و رفتن فرزندان این خانوادهها، به خانههای بر خیابان و با مهاجرت به شهرهای دیگر، این محله متروک شده و رو به ویرانی میرود.
گفتهاند که یکی از خانههای این محله، خانه آقامیرزا است،[۲۰] جدّ نگارنده. طبق قباله ازدواجی که در دست است، پدر آقا میرزا دو دانگ این خانه را مهر عروس خود (زن آقا میرزا) میکند. (قباله ازدواج مورخ ۲۷ شعبان ۱۲۷۹ قمری است). بدین ترتیب نگارنده وارث نسل چهارم است.
تا آنجا که به یاد دارم، خانه دارای دوکرباس، سه دری، تالار، بالاخانه، اطاقهای متعدد. در حوض سنگی و دو «پایاب»[۲۱] بود. این خانه رعیتی موروثی را، گویا عمویم که بنّا بود (حدود ۷۵ سال پیش) مرمت و بازسازی کرده، بالاخره بعد از مرگ پدر به من رسید (شرحی که زاند است).
گزند باد و باران، خالی بودن خانه، نبودن امکان نگهداری، عاملهائی بود که سقف اطاقها فروریخت و بسی از ساختمانهایش از پا درآید. کوشیدم تا اینکه، به شیوه معماری سنتی، یک صفه و سه اطاق به صورت بناهای پیشین ساخته شد. با سقفهای گنبدی، بخاری دیواری و دیوارهای کاهگلی.
در این پنجاه سالی که در کوهبنان زندگی نمیکنم، هر وقت فرصتی بیابم به کوهبنان برمیگردم. همه چیز، همه جا و همه کساش انگیزه این کشش است. بویژه زیارت خاک پدر و مادر و برادر و خواهر و خویشان و آشنایان، و نیز خانه پدری، هرچند رو به ویرانی میرود. که به قول کلیم کاشانی:
حب الوطن نگر که زگل چشم بستهایم نتوان ولی زخار و خس آشیان گذشت
کسی که برای حفظ و نگهداری حمام گنجعلیخان کرمان و باغ نگارستان تهران (دانشکده ادبیات و دانشسرایعالی اسبق و دانشکده علوم اجتماعی سابق) کوشیده است، چگونه آرزو نداشته باشد که این «آشیان پرخس و خار» نیز حفظ و نگهداری شود.
بدین باور و آرزو، خانه موروثی را، که پنجاه نصب (۱۲۵۰متر) است، برای راهاندازی «خانه فرهنگ محله» به فرزندان کوهبنان هدیه مینمایم.[۲۲]
خانه فرهنگ، امروز در بیشتر کشورها و شهرها دائر میشود. در تهران نیز، در برخی محلهها و منطقهها احداث شده. این خانهها در عین حال که معرف محل و محله است، جایگاهی برای آموزش، نیازمندیهای ساکنان محله، پرورش استعدادها در زمینههائی که به اصطلاح فوق برنامه است، و نمایش هنرها و دست آفریدههای ساکنان محله، و برگزاری برنامههای نمایشی سنتی محدود، کلاسهای قرآن، کلاسهای موسیقی محلی، بویژه برای مردم محله، از جمله کارکردهای خانه فرهنگ است. امید است که بخشدار، شهردار، رئیس آموزش و پرورش کوهبنان، و همه مسوولان و دست اندرکاران و «بچههای محله» در کنار کوشش برای پیشرفت و توسعه تکنولوژی صنعتی، با دلسوزی و علاقهمندی که در آنان سراغ دارم، به نگهداری و عرضه داشت فرهنگ بومیو سنتی همت گمارند. این هدیه در برابر آنچه کوهبنان به من داده، بس ناچیز است.
تهران – شهریور ۱۳۷۴
[۱] – امروز (سال ۱۳۷۴) بخش کوهبنان ۳۰ مدرسه ابتدایی، ۱۵ راهنمائی ۱۰ متوسطه، ۲ فنی و حرفهای و یک تربیتمعلم دارد. با ۶۷۰ نفر معلم و کارمند و ۶۵۰۰ دانشآموز بود.
[۲] – در پژوهشهای علوم اجتماعی، بویژه مردمشناسی دقیقترین روش «مشاهده همراه با مشارکت» است.
[۳] – محل مدرسه، معروف به «دوشابخانه» و قسمتی از یک موقوفه بود. مدرسه دارای سه اطاق (در کلاس و یک دفتر) یک صفه، در تالار و یک انبار بود (که فلکی که دانش آموزان با آن تنبیه میشدند نیز در آن انبار بود). پس از احداث خیابان مستقیم، هنوز ویرانه بناهای شمالی دوشابخانه برجاست.
[۴] – هر محلهای یک مکتبخانه داشت. ملاهای مکتبخانههای کوهبنان همه زن بودند و در خانه خود، ضمن کار روزانه، درس میدادند. شاگردان می-بایستی با صدای بلند بخوانند. افزون بر قرآن، کتابهانی چون گلستان، حمله حیدری را نیز میخواندند. هنوز هم به ندرت مکتبخانه یافت میشود.
[۵] – چراغهای سفالی، با پایه مسی و فتیلهای که در قدیم به «پیه» میسوخته و در زمان کودکی من با روغن کرچک.
[۶] – لوح را از «چلیک» (پیت و طبله) نفتی نیز تهیه میکردند.
[۷] – امتحان ششم ابتدائی که به اصطلاح «نهانی» و «سرتاسری» بود به گرفتن تصدیقه ختم میشد. و در آن تصدیق نوشته میشد: از مزایای قانونی آن میتوانید استفاده کنید. مزایای قانونی آن استخدام دولتی بود.
[۸] – در کوهبنان هشت آسیا بود، در مسیر آب «ده ملک»، و هنوز یکی از آنها – آسیای هشتمی– کار میکند و امید است به نگهداری آن کمک شود، تا نسل آینده شرح آسیای آبی را فقط در کتابها نخواند.
[۹] – در کرمان اصطلاح «بربری» را برای نان خشک بکار میبرند.
[۱۰] – خر سواری که معمولا خرجین و رختخواب را نیز حمل کرد با «خر باری» متفاوت بود.
[۱۱] – در پنج فرسخی کوهبنان، مردم آن را «تُخراجه» میگویند و معدن زغال سنگ پابدانا در کنار آن قرار دارد.
[۱۲] – حوض و آب انبار کوچکی که آنرا از آب باران پر میکردند، و مسافران و چارپایان از آن میآشامیدند.
[۱۳] – یکی از معیارهایی که نبایستی نماز را شکسته خواند، شنیدن صدای اذان محل سکونت است.
[۱۴] – قسمتی از خندق پیرامون شهر کرمان و دروازههای گبری، ناصریه و ریگآباد – هرچند نقشی بر عهده نداشت. تا سی و پنج سال پیش، برجا بود.
[۱۵] – معمولاً مسافت یکروز راه را «یک منزل» میگفتند. اصطلاح «دو منزل یکی رفتن» به معنی شتاب داشتن و سریع رفتن است.
[۱۶] – یک فرسخ نزدیک به ۶ هزار متر است. فاصله «منزل»ها دقیق نبود، بستگی به آبادی و منزلگاههای مناسب بین راه داشت، با محاسبه دقیق فاصله کوهبنان تا کرمان ۱۶۵ کیلومتر است.
[۱۷] – دیگر به آسانی نمیتوان معنی این شعر سعدی را: «شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن / تا که همسایه نداند که تو در خانه مانی» فهمید. مورد استفاده شمع تنها در جشن تولدهاست. آن هم برای پفکردن (در فرهنگ کهن ایران، برای حرمت به روشنائی، به شمع پف نمیکردند با دو انگشت میبایستی آنرا خاموش کنند. که هم دستشان میسوخت و هم اصطلاح «کشتن» آنها را حتی المقدور منع میکرد. راستی آیا بهتر نبود که در سالروز تولد؛ به تعداد سالهای عمر شخص شمع «روشن» کرد! نه «خاموش»، که حرمت به روشنائی نیز حفظ شود؟)
[۱۸] – اخیراً برای جبران، چند ساعت، استفاده از یکی از چاههای عمیق را در شب، به صحرای چما اختصاص داده شده. لازم به یادآوری است که حفر چاههای عمیق یکی از علتهای عمده خشکیدن صددرصد قناتهای رفسنجان و زرند شده. گویا اخیراً به آسانی اجازه حفر چاه عمیق داده نمیشود، که البته خوب است، ولی آب رفته به جوی بر نمیگردد.
[۱۹] – به مقاله «همراه خواجو بر مزار برهان الدین کوهبنانی» از نگارنده، نشریه دانشکده ادبیات دانشگاه کرمان، دوره سوم شماره ۱، بهار ۱۳۷۱ صفحه ۲۷ مراجعه شود.
[۲۰] – میرزااللهقلی مشهور به آقا میرزا.
[۲۱] – پلکانی که دسترسی به آب قناتهانی را که از زیر زمین میگذرد مقدور میسازد، بعضی از پایابها، بیش از بیست متر زیر زمین است.
[۲۲] – لازم به یادآوری است که همسر و فرزندانم که «میراثبر» هستند از این اقدام استقبال کرده و مشوق من بودهاند.