حسب حال

حسب حال ۲۴مرداد ۱۳۷۱ اطلاعات

به نام چاشنی بخش زبانها
حلاوت بخش معنی در بیانها

بعد­از­ظهر یکی از روزهای آخر اردی­بهشت امسال، در کلاسی که پنجره­هایش بطرف جنوب باز می­شود، درس داشتم. کلاسهای دانشکده علوم اجتماعی فعلی، دانشکده ادبیات و دانشسرایعالی سابق و دارالمعلمین اسبق و باغ نگارستان قدیم، پنجره­هایش به طرف باغچه‌­های مشجری باز می­شود که عمر بعضی از درخت­های آن کمتر از عمر بناها نیست. صدای مهیبی حواس و نگاه من و همه دانشجویان را به خود جلب کرد. صدای شکستن و افتادن درخت کاج کهنسالی بود که چند نفر با اره و تیشه آنرا قطع می­کردند: یکی بر سر شاخ و بن می­برید! چندی است که می­شنیدیم سازمان برنامه و بودجه این باغ و بناها را از دانشگاه تهران خریده و منتظر است که با انتقال دانشکده به محل جدید، اینجا را صاف و به «پارکینگ» تبدیل کند، ولی این «فاجعه» را باور نمی­کردم، یا نمی­خواستم باور کنم.

صدای شکستن درخت واقعیت این فاجعه را اعلام کرد. طبعاً، در آن ساعت حال و هوای تدریس نداشتم و برای هفته‌­های بعد هم کلاسم را عوض کردم که پس از چهل سال انس و الفت، شاهد قطع درختهای دانشکده نباشم. این محل که به باغ نگارستان[۱] مشهور بوده، (به همین مناسبت خیابان شرقی دانشکده به نام خیابان نگارستان نامیده شده) در سال ۱۳۰۷   شمسی به هنگام وزارت مرحوم میرزایحیی‌خان اعتمادالدوله قراگزلو، به دارالمعلمین عالی تبدیل گردید. و با تعمیر و تجدید بنا به دانشسرای­عالی تغییر نام یافت، و شامل دانشکده ادبیات (دانشکده علوم اجتماعی فعلی) و دانشکده علوم (محل فعلی کاخ سازمان برنامه و بودجه) بود و بیش از ربع قرن فارغ­التحصیلان عالی کشور، در رشته‌­های «ادبیات» و «علوم» در اینجا زانوی تلمذ بر زمین زده بودند.

با گسترش شهر به طرف شمال و جمع‌‌­شدن دانشکده‌­ها در محوطه دانشگاه تهران، نخست دانشکده علوم و پس از آن دانشکده ادبیات، سالهای ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۶ به دانشگاه منتقل گردید و این ساختمان به «لغت‌­نامه دهخدا» و «موسسه جغرافیا» و «موسسه زبانهای خارجی دانشگاه تهران» اختصاص یافت و تا سال ۱۳۵۰، درسهای عمومی‌(سال اول) دانشکده ادبیات (تمام رشته‌­ها) در این دانشکده (که به ساختمان شماره ۲ ادبیات نامیده می­شد) تشکیل می­گردید. در سال ۱۳۳۷ با تاسیس «موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی» که فوق‌­لیسانس علوم اجتماعی نیز وابسته به آن بود، این بنا و محل مرکزی برای تدریس و تحقیق و انتشار علوم و مسائل اجتماعی گردید و از سال ۱۳۵۰ که گروه علوم اجتماعی به دانشکده علوم اجتماعی تبدیل و توسعه یافت، تا به امروز، منحصراً در اختیار «دانشکده علوم اجتماعی» و «موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی» قرار دارد.

بدیهی است با وسعت شهر و تغییرها و تحول­های صنعتی، تکنیکی، جمعیتی، آمدورفت، این ساختمان و این محله       نمی­تواند، به آسانی، جوابگوی نیازمندیهای حال و آینده دانشکده علوم اجتماعی باشد. مقامات دانشگاه تهران و دانشکده علوم اجتماعی سالها است به فکر تهیه جائی دیگر هستند که علاوه بر رفاه مکانی، به دانشگاه و دبیرخانه و کتابخانه و کتابفروشی نزدیک باشد. و بالاخره با دشواریهای زیاد، در زمین­های امیرآباد ـ که خود ثروتی عمده برای دانشگاه تهران است ـ محلی برای دانشکده علوم اجتماعی ساخته شده. خدا کند به سرنوشت دانشکده­ای که در همین زمین­های امیرآباد، در سال ۱۳۴۶ برای علوم اجتماعی ساخته شده بود، دچار نشود! مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می­ترسد.

سخن به درازا کشید، این پیش‌آمدها را باید به حساب «بدبیاری‌های» دانشکده علوم اجتماعی و به مقیاس وسیع‌­تر، به حساب «علوم اجتماعی در ایران» گذاشت.

در محفل خود راه مده همچو منی راافسرده دل، افسرده کند انجمنی را  

منظور از این «اطاله کلام» شرح تحولات و بیان تاریخچه علوم اجتماعی، مکان، موقعیت، نیازمندیها، درس­ها، پژوهش­ها، دست­اندرکاران و … نیست. هر چند که خود «شرح هحران و خون جگری» گفتنی و شنیدنی است، «این زمان بگذار تا وقت گر»

برگردیم به «باغ نگارستان» و ساختمان و محیط «اولین دانشگاه ایران» وقتی که میگوئیم: کلاسها و اطاقها و تالارها و وضع فنی ساختمان و موقعیت مکانی اینجا، برای امروز و فردای دانشکده علوم اجتماعی مناسب نیست، هرگز معنایش این                نمی‌­باشد که با “بولدوزر” آنرا خراب کنیم. بلکه برای کارآئی­های دیگری چون مرکز پژوهشی، مرکز فرهنگی یا موزه دانشگاهی، مناسب­ترین است. فراموش نکنیم همه شخصیت­های ادبی و علمی‌قرن حاضر ـ که صاحب تالیف و تصنیف فراوانند ـ در این بنا و فضای تاریخی به تحصیل و تدریس و فعالیت ادبی و علمی‌پرداختند[۲]. روحانیتی که در فضای مقدس علمی‌و فرهنگی جامعه احساس می­شود از انفاس مسیحایی امثال این معلمان و ادب پروران است.

دکتر مظاهر مصفا در چکامه­ای که بیاد تحصیل در این دانشکده سروده است، از جمله، عده­ای از استادان را نام می­برد، ذکر چند «بند» این چکامه بی‌­مناسب نیست:

این «سیاسی» این «صدیقی» این «کنی»این «خطیبی» این «صفا» این «فاضل» است  
این «هماییِ» سنا فحل ادباینک این «صورتگر» صاحبدل است  
این «فروزانفر» مدرس، این «معین»اینک این «عصار»، اینک «هوشیار»  
این «نفیسی» این «مقدم» این «کیا»این «سعادت» این «قریبِ» نامدار  
این فرشته خوی «بهمنیارِ» خوباینک این «فیاض» این هم «بیژن» است  
در کنار حوض خاک انباشتهسرنگون در آب تصویر من است  
رفت بهمنیار و خالی جای اوستشد قریب و ماند «تالار قریب»  
یافت سامان کار نحو و کار صرفصرف شد گر عمر پربار قریب  

فارغ‌التحصیلان این دانشکده، که بسیاری از آنان، امروز از دانشمندان و نویسندگان و استادان مشهورند، با احترام و قدردانی به این بنا می­نگرند. نمونه و موردی که ذکر آن بی‌­مناسب نیست: در سال ۱۳۶۴ دانشکده علوم اجتماعی از استاد دکتر باستانی پاریزی (که محبت کرده و عضویت پیوسته گروه مردم­شناسی را نیز پذیرفته‌­اند) تقاضا کرد که درسی را در دوره   فوق‌­لیسانس علوم اجتماعی تقبل نمایند. ایشان ضمن قبول تدریس، از جمله، بدین لحاظ که روزگاری در این دانشکده، دانشجو بوده­اند، حق‌­التدریس نگرفتند و درنامه‌­ای (که فتوکپی آن ضمیمه است) یادآور شدند: «… بعلاوه مخلص چهارسال دوره لیسانس خود را در آنجا خوانده است، خشت و گِل­هایش برگردن من حق آب و گل دارند و حق‌­التدریس گرفتن در حکم صیدِ حرم است …» این عنایت و حرمت را در بسیاری از استادان که به مناسبتی گذارشان به این دانشکده می­افتد، می‌­بینیم و می‌­شنویم که «می‌­روند و از حسرت بقفا می­نگرند.» و « قِفَا نَبکِ مِن ذِکرَی حبیبٍ و منزلِ » میخوانند[۳].

مجسمه فردوسی این دانشکده، با ظرافت و هنرمندی، بوسیله دانشجویان ایرانی دانشکده هنرهای زیبای فرانسه، به مناسبت هزاره فردوسی (مهرماه ۱۳۱۳) از برنز ساخته و در ۱۳۱۵، مقابل در شمالی ساختمان، در میان باغچه و گل­‌کاریهائی که به گلگشت فردوسی معروف شده بود، نصب گردید. این مجسمه که به عنوان «نماد» دانشکده ادبیات در عکس­ها و سندهای دانشسرای‌عالی دیده می‌شود، و سالها معرف «هویت» این مکان بود[۴]، اکنون در زیر شاخ و برگ­های انبوه درختان هرس­‌نشده تقریبا پنهان است و چند سال پیش بوسیله کارگرانی که در و دیوار دانشکده را سفید می­کردند،  ظرافت هنری مجسمه و سنگ نوشته‌­های زیبای ستون آن، در پوششی از دوغآب و گچ سفید شد. هفته گذشته که با یکی از همکاران در کنار مجسمه بودیم، به زحمت و با کمک حافظه، توانستیم از روی سنگ مرمر گچ اندود، این شعر را که هنوز کاملا دستخوش گزند نشده است، بخوانیم:

پی افکندم از نظم کاخی بلندکه از باد و باران نیابد گزند

«اطاق شورای» این دانشکده که سالها محل برگزاری شورای دانشگاه[۵] نیز بود، شاهد حادثه‌­ها، واقعه‌­ها و تصمیم‌­گیریهائی بوده است که در زمان خود دارای اهمیت علمی‌و اجتماعی و سیاسی قابل توجهی در سطح کشور بود. این اطاق شورا و مجموعه تاریخی بنا، هنوز از سلامت و صلابت برخوردارد است. یکی از مستخدمان دانشکده، که او نیز مانند من عمری را در این­جا گذرانیده، می­پرسید: آیا تابلو «تالار قریب» و «تالار صدیقی» و مجسمه فردوسی را با خود به دانشکده جدید می­بریم؟ جوابی نداشتم که بدهم! آری حرفها ندارند جواب!

باغ و باغچه‌­ها و درختان کهن‌سال این دانشکده که از آب قنات فخرآباد مشروب می­گردید، (دانشکده در گذشته سهمی‌از آب فخرآباد را مالک بود، که گویا فروخته شده است) و شاید، در نوع خود کم نظیر باشد، مانند بنا و ساختمان این خانه تاریخی ـ و مانند بسیاری از بناها و خانه‌­های خصوصی و دولتی دیگر ـ بخشی از «میراث فرهنگی» این شهر به‌­شمار میرود.

مشاهده قطع درختان این دانشکده خاطره­ای را برایم زنده کرد، سال ۱۳۳۰، احداث حوضی در ضلع غربی دانشکده، باعث خشکیدن درخت بید مجنونی شد که به ریشه‌­اش آسیب رسیده بود. ایرج دهقان، یکی از دانشجویان شاعر، برای این «فاجعه» شعری سرود که مدتها ورد زبان دانشجویان بود و در مجله دانشکده ادبیات نیز چاپ شد.

و دانشجویی دیگر درباره این دانشکده سرود:

نگارستان بنائی بد کهن سالکه الطاف حقش دانشسرا کرد
درخت و آب و حوض و نرگس و گلفضایش را چو بستان با صفا کرد
صفای بوستانش را معطرزصد گل چون «معین» و «دهخدا» کرد
برای انکه یک «گل» پا بگیردچه بس گلبان که پشت خود دوتا کرد  

بر پیشانی کتابخانه و تالارها و ایوانهای ساختمانها، شعرهائی از فردوسی، سعدی، حافظ، نظامی‌و اسدی، با خط و نقشی زیبا و هنرمندانه و مضمون‌­هائی متناسب[۶] تزیین یافته است. خوشبختانه هنوز بسیاری از آنها سالم است (از مجموعه ۱۲ کتیبه آجرنوشته‌­ها، تنها دو آجر آفتاده است) و این خود شاید اشاره­‌ایست به سروده خاقانی شروانی:

دندانه هر ایوان پندی دهدت نو نوپندِ سر دندانه بشنو ز بنِ دندان  
این است همان ایوان کز نقش رخ مردمخاک در او بودی دیوار «نگارستان»  

گفتنی است تا آنجا که نگارنده به خاطر دارد، در دو واقعه دیگر، نزدیک بود که این محل از قلمرو دانشگاه تهران بیرون رود: واقعه نخست در سال ۱۳۴۱ بود، وزارت آموزش و پرورش، به این استناد که اینجا دانشسرا است و دانشسراها (از جمله دانشسرای­عالی) متعلق به آموزش و پرورش است، عده­ای را مأمور کرده بود که با همراهی پاسبانی از کلانتری میدان بهارستان، این ساختمان را تصرف نمایند. رئیس دانشگاه وقت (که رئیس دانشکده نیز بود) با دانشجویان و کارمندان جلو در ایستادند و با چندین روز مقاومت توانستند آنرا حفظ کنند. آقای حسین جلالی موسوی، عضو گروه آموزشی جامعه‌­شناسی، که در آن زمان مسؤولیت دبیرخانه را عهده دارد بود و «مشارکتی همراه با شاهده» داشت، گواه این ماجرا است. ماجرائی که به روزنامه­‌های آن زمان نیز کشیده شد[۷].

 خاطره دیگر مربوط به فروش این محل به «سازمان برنامه و بودجه»[۸] در سال ۱۳۵۰ است. رئیس دانشگاه وقت (دکتر نهاوندی) به اولین شورای دانشکده علوم اجتماعی (دانشکده­‌ای که تازه شکل گرفته بود) آمد و پیشنهاد فروش ساختمان و فضا را (که ده هزار متر مربع مساحت و ۶۴ اطاق دارد) به سازمان برنامه مطرح کرد. وی میخواست نظر شورای دانشکده را که ساکنان این خانه بودند، جویا شود. ضمناً توضیح داد که: «سازمان برنامه اینجا را خوب (گران) میخرد …». زنده یاد دکتر                       غلامحسین صدیقی، در مقام مخالفت با صراحت و ادب همیشگی اظهار داشت: «… آقای رئیس دانشگاه، در این آغاز کار، «چوب حراج» بر اولین دانشگاه تهران نزنید. این بنای تاریخی را به‌هیچ قیمتی نبایستی فروخت.» بعد از بیان ایشان، قضیه به فراموشی سپرده شد. رسیده بود بلائی ولی به خیر گذشت.

آیا غم‌انگیز و درد­آور نیست، در زمانی که پژوهشگران و کاوشگران، میکوشند که محل درس و بحث عطار نیشابوری و بایزید بسطامی‌را بیابند و احیا کنند، و در شهری که کشتارگاه متروکه‌­اش به بنیاد فرهنگی (بنیاد فرهنگی بهمن) و زندان قصرش به کتابخانه تبدیل می­شود، اولین دانشگاه آن به «ثمن بخس» از دست دانشگاه خارج شده و به «پارکینگ» و تعمیرگاه وسائل نقلیه و موتورخانه یا بنای دیگر مبدل گردد!            فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ.

پیشنهاد

امروز، در همه کشورها می‌­کوشند که تداوم و سیر تحولی و تکاملی فرهنگ خود را، به صورت موزه، با نمایش پدیده‌­ها و آفریده‌­های فرهنگ مادی و غیر مادی، از گزند فراموشی مصون دارند. در ایران نیز علاوه بر موزه ایران باستان، موزه‌­های موضوعی متعددی، چون موزه سکه، موزه فرش، موزه آبگینه، موزه هنرهای تزیینی، موزه حمام و بالاخره موزه مردم‌شناسی [۹] به این مهم پرداخته‌­اند.

با توجه به اینکه در دانشگاه تهران، بسیاری از وسیله‌­های آموزشی و کمک آموزشی و آزمایشگاهی (که از قدیم باقی مانده و با تغییرات تکنولوژی دیگر مورد استفاده قرار نمی‌­گیرد)، میزها و صندلیها، نمیکت‌­های قدیمی‌(که تعدادی از آنها در این دانشکده موجود است)، سندها، عکس­ها، آئین نامه‌­ها، بخشنامه‌­ها و … موجود است که برای یک موزه سرمایه‌­ی ارزشمندی می­باشد.

بدین­وسیله پیشنهاد می­نماید که این اولین وکهنسال ترین بنا و فضای دانشگاهی به «موزه دانشگاه» یا «موزه دانشگاهی» یا «موزه دانشگاه تهران» اختصاص یابد. تا هم این بنای تاریخی به بهترین صورتی مورد استفاده قرار گیرد و هم جمع‌­آوری و نگهداری «اسناد و مدارک» دانشگاهی که در انبارها و گوشه و کنار دانشکده­های دانشگاه تهران، پراکنده است، جامعه عمل پوشد، که برای دانشجویان و در سطحی وسیع‌­تر برای همگان، درس و آموزشی ارزنده، دربر خواهد داشت.

شاید نیاز به یادآوری نباشد که این رسالتی نیست که تنها برعهده دانشگاه تهران باشد بلکه، از جمله اقداماتی است که شهرداری، استانداری، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزارت آموزش و پرورش، سازمان میراث فرهنگی (بویژه) سازمان محیط زیست، سازمان برنامه و بودجه، نهاد ریاست جمهوری و همه سازمانها و نهادها و همه کسانی که به میراث کهن فرهنگی اشنائی دارند، نمی‌­توانند بی‌­تفاوت باشند و احساس مسؤولیت نکنند.

کلام آخر :

نگارنده در سال ۱۳۳۰، در این دانشکده و رشته ادبیات فارسی ثبت نام کرد و چهارسال دوره لیسانس را در اینجا گذراند. و در اینجا بود که در ۱۳۳۷، در اولین دوره فوق‌­لیسانس علوم اجتماعی شرکت کرد، و تا به امروز که استاد مردم‌­شناسی دانشگاه است، یعنی بیش از چهل سال، تحصیل و تجربه و تحقیق و تدریسش در این مکان مقدس شکل گرفته:

چل سال بیش رفت که من لاف می­زنمکز چاکران پیر مغان کمترین منم  

و در این مدت، اگر چندی برای تحصیل یا تدریس از اینجا دور بود، در بازگشت باز به این خانه آمد:

تا بدانی که بدل نقطه پا برجا بودهمچو پرگار بگردید و به سر، باز آمد  

اکنون که شاهد قطع درختان از طرفی، و از طرف دیگر نظاره­‌گر اسباب‌­کشی و نقل مکان به دانشکده جدید است، که از کتاب و کتابخانه آغاز شده، «من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود»، تمنا و استدعائی که آرزو­وار بیان می‌دارد: کاش این امکان فراهم می­شد و او می‌­توانست، این چند روزی را که هنوز رمقی برای آمدورفت و نفسی برای چند ساعت تدریس و تحقیق و خدمت دارد، به هر صورتی شده (حفظ فوق­لیسانس مردم­شناسی در این مکان، نگهداری بخش پژوهشی مردم‌­شناسی و مردم‌نگاری در اینجا، که خود می­تواند مقدمه‌­ای برای تاسیس و تنظیم موزه دانشگاه باشد) در این دانشکده بماند. «سربنه آنجا که باده خورده‌­ای» و پیرانه سر، ترک خانه مالوف نکند. شاید در این آرزو تنها نباشد. لااقل باغبان پیر دانشکده او را تنها نخواهد گذاشت.

تا چون منت از انجمن انس نرانندذوق نگه از رخنه دیوار ندانی  

دوازدهم امرداد  1371 محمود روح‌­الامینی


[۱] – باغ نگارستان در ۱۲۲۲ قمری بدستور فتح‌علیشاه در خارج شهر تهران ساخته شد و اقامتگاه تابستانی بود و دو عمارت عالی به نام دلگشا و تالار قلمدان داشته (جای ساختمانهای فعلی) در ۱۲۴۸ نگارستان به موسسات دولتی اختصاص یافت (به نخستین سالنامه دانشسرایعالی مراجعه نمایید)

[۲]– به فهرست رساله‌­های تحصیلی فارغ التحصیلان دانشکده ادبیات، جلد اول، تنظیم‌­کننده مهری‌­دخت بشارت زیر نظر حسین بنی‌­آدم. انتشارات کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران (زیر نظر ایرج افشار) شماره ۱۴ سال ۱۳۵۶ مراجعه شود.

[۳] – به سطر آخر نگاه کنید.

[۴] – در سالنامه دانشسرایعالی و مرکز اسناد کتابخانه مرکزی دانشگاه، عکس­های فارغ­‌التحصیلان رشته‌­های علمی‌و ادبی هرسال، در کنار این مجسمه کم نیست.

[۵] – تا سال ۱۳۴۵ که پست ریاست دانشگاه انتخابی بود (یعنی رؤسای دانشکده­ها ـ که خود با رای اعضاء آموزشی دانشکده انتخاب می­شدند ـ یکی از بین خود برای ریاست دانشگاه به مدت چهارسال انتخاب می­کردند) رئیس دانشکده ادبیات چندین دوره رئیس دانشگاه نیز بود و معمولاً شورای دانشگاه نیز در این دانشکده تشکیل می­شد.

[۶] – «… در پیشانی و مدخل هر بنائی به تناسب کاری که در آن می­شد، از بزرگان ادب فارسی ابیاتی برگزیده و به خط نستعلیق بسیار خوش، بر کاشی نویسانده نصب گردید، تا همواره در مدنظر دانشجویان باشد. مثلا در بالای تالار بزرگ غربی کتابخانه این بیت از سعدی: خنک نیک بختی که در گوشه‌­ای. بدست آرد از معرفت توشه‌­ای، بالای عمارت جنوبی مخصوص آزمایشگاه­‌ها این مصرع از مولوی: عاقبت جوینده یابنده بود، در پیشانی تالار بزرگ شرقی (سخنرانی) بیت نظامی: کوش تا خلق را بکار آئی. تا به خدمت جهان بیارائی، بر سردر اصلی و مدخل عمارت این بیت فردوسی: بنام خداوند جان و خرد، کزین برتر اندیشه برنگذرد، و در طرف شمال همان سردر این بیت حافظ: آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است، بادوستان مروت با دشمنان مدارا …» (یادگار عمر، دکتر عیسی صدیق، انتشارات امیرکبیر ۱۳۴۵ صفحه ۱۰۰)

[۷] – از نظر حفظ «میراث فرهنگی» تفاوتی بین وزارت آموزش و پرورش با دانشگاه تهران نیست. آموزش و پرورش نیز با دقت از ساختمان‌های تاریخی چون دارالفنون و بنای وزارتی قدیم (خیابان اکتابان) مراقبت می­نماید.

[۸] – کاخ سازمان برنامه و بودجه، که در محل سابق دانشکده علوم بنا شده، گویا نیاز به توسعه دارد. این از ویژگی‌های همه «کاخ‌نشینان» است که با قدرتمندی (زور یا زر) خانه‌­ها و فضای پیرامون خود را متصرف شوند. ملاحظه کنید، خانه‌­های شرق و غرب کاخ سازمان برنامه، بر همین اساس تخریب و به میدان و پارکینگ تبدیل شد. جنوب آن خود مالکی قدرتمند دارد. و شمال آن، خدا کند به سرنوشت شرق و غربش دچار نشود. شاید بیان این مطلب دور از احتیاط باشد، فراموش نکنیم که بودجه و پرداخت «حقوق» و «مواجب» من و ما را همین «سازمان برنامه و بودجه» تصویب و تجویز می­کند. دور اندیشی ایجاب می­کند که چراغ از بهر تاریکی نگه داریم!

[۹] –  در سال ۱۳۵۰، موزه مردم­شناسی کاخ گلستان به سرپرستی نگارنده (با مأموریت از دانشگاه تهران) تنظیم و آغاز به کار کرد، موزه حمام گنجعلی‌خان کرمان نیز، به پیشنهاد و سرپرستی نگارنده تاسیس گردید.

[۱۰] – میرزا محمدحسین قزوینی ملقب به عمادالکتاب از استادان خوش­نویس خط نستعلیق و مروج «رسم­‌ا‌لخط» است. کتابت نسخه شاهنامه معروف به «امیر بهادری» از اوست وی در سال ۱۳۱۵ درگذشت (لغت‌­نامه دهخدا).

[۱۱] – متاسفانه اطلاع یافتیم که چند ماه پیش دبیرستان و خیابانی در کرمان بنام بهمن‌یار بوده تغییر داده شده، امید است اولیاء امور کرمان برای شناخت استاد بهمن­یار، لااقل به فرهنگ معین و لغت‌­نامه دهخدا و آثار معظم‌­له مراجعه نمایند و با اعاذه نام بهمن­یار، دبیرستان و خیابان مزبور، نگذارند نام این دانشمند که از مفاخر ادب و فرهنگ ایران است به دست فراموشی سپرده شود. بدیهی است این امر بهیچ‌­وجه به‌­معنی بی‌­توجهی به نام­های جانشین شده نیست.

[۱۲] – نقل از سالنامه دارالمعلمین­عالی، چاپ ۱۳۱۲٫

[۱۳] – برای اطلاع بیشتر به سالنامه دانشسرایعالی چاپ ۱۳۲۲ مراجعه شود.

[۱۴] – وزارت معارف بعدها به وزارت فرهنگ و بالاخره به وزارت آموزش و پروش تغییر نام داد.

[۱۵] – ارنست اورسل در صدوده سال پیش می­نویسد: «… دو روزنامه تهران به نامهای «ایران» و «اطلاع» در دفتر همین مدرسه (دارالفنون نوشته شده و در چاپخانه (باسمه خانه) سلطنتی چاپ می­شد.» سفرنامه اورسل ترجمه علی‌­اصغر سعیدی انتشارات زوار ۱۳۵۳ صفحه ۱۶۴٫

[۱۶] – این تجربه یکسال پیش نپایید وزارت آموزش و پرورش (فرهنگ سابق) دوباره اجازه داد که دبیرستان‌های دیگر تهران کلاس ششم نیز داشته باشد.