آخرین جزوه برای دانشجویان ورودی ۱۳۶۸
هو
سوم خرداد امسال، که مصادف با حماسه آزادی خرمشهر بود، دانشجویان ورودی سال ۱۳۶۸، بعنوان روز فارغ التحصیلی جشن گرفتند و مرا هم به جشن خود صلا زدند. تلاش و زحمت و شادی و دلهره آنان در برگزاری مناسب این جشن درخور توجه بود. مراسمیبود با اجرای برنامههای هنری و تشکر و تجلیل از استادان و مسؤولان و کارمندان دانشکده علوم اجتماعی.
من نیز به عنوان دانشجوی پیر دانشکده قول دادم در مقالهای در تجلیل از استاد دکتر غلامحسین صدیقی، که دو سال پیش تحت عنوان «آری چنین باید» نوشتهام، به فراغتیافتگان از برنامه چهار ساله دوره لیسانس (ونه از تحصیل) تقدیم دارم.
در این مقاله معیار و منشور استادی را در گفتار و رفتار یک «معلم» ملاحظه مینماید. شاید شما هم فردا معلم و مدرس شوید. در این صورت امیدوارم آنچه را من نتوانستم از این منشور بیاموزم و بهکار بندم، شما دریابید و بهکار ببندید.
۷ خرداد – محمود روحالامینی
آری چنین باید
درباره دکتر غلامحسین صدیقی، فیلسوف، ادیب، مورخ اجتماعات و بنیانگذار جامعهشناسی ایران مطلبی نوشتن و حق مطلب را اداکردن، کاری نه آسان است. من نیز مانند صدها و هزارها شاگرد دیگر دکتر صدیقی، که امروز به عنوان معلم و مدرس و محقق علوم اجتماعی و انسانی، در دبیرستانها و دانشگاهها و مراکز تحقیقی و علمیکشور و خارج از کشور، کار میکنند الفبای علوم اجتماعی را در کلاس او و از زبان او آموختهام و بیش از ثلث قرن در محضر او بودهام و با اینهمه زبانم در معرفی او الکن است.
من بگوش خود از زبانش دوش سخنانی شنیدهام که مپرس
بهتر است معرفی استاد را با جملهای از بیانات ایشان در مراسم استادی ممتاز که در هجدهم بهمن ماه ۱۳۵۲ در دانشگاه تهران برگزار گردید آغاز نمود:
«… زیرا پدر روشندل و آموزگاران جان پرور و فرهنگ برومند قدیم و قویم ملی و استادان مسیحاوش ایرانی و غیر ایرانی که انفاس قدسی و دم گرمشان افسون احیای من بود، مرا به روزگار جوانی به مفاد قول سروش آسای العلم یعلوا و لا یعلی علیه آشنا ساخته و به من آموخته بودند که علم و اخلاق دو خمیرمایه قدرت و سرافرازی اند و انکه این دو را دارد .به حقیقت همه چیز دارد.
در خور تعظیم، دانشدان و اخلاقِ نکو قدرت آن دارد که دارد این دو را با خویشتن …»
در این خطابه، هنگامیکه وی از اصول و شیوه رفتار خود، در چهل سال تدریس سخن میگوید، در واقع ویژگیهابی را عرضه میدارد که بایستی آنها را «منشور هفتگانه استادی» نام نهاد و امید است که استادان و دانشگاهیان، از چنین روحیه و رویهای برخورداد باشند:
«۱- دانش دوستی به نیت قربت و نه قصد شهرت و سوادگری
۲- تواضع راستین نسبت به دانشوران
۳- احترام عمیق به مفاخر و مأثر ایران
۴- تکریم عظمت و ارزش مقام انسانی در جهان هستی
۵- اعتقاد استوار به روش و خاصه به روح علمی
۶- برکناری از تعصب که پیوسته انرا استعفا از تعقل شمردهام
۷- گرامی داشتن شخصیت دانشجویان که فروغ دیده استادان و امیدمایه ایرانند …» [۲]
دکترصدیقی را، اینجانب در سال ۱۳۳۱ شناختم. اول به ایشان امتحان دادم و بعدها شاگردشان شدم. شرح بدین قرار است که درس «سیستمهای فلسفی» را در رشته ادبیات فارسی، استاد دکتر یحیی مهدوی میدادند، ایشان پس از امتحانات کتبی به مسافرت رفتند. در آن زمان هنوز «سیستم ۱۴۰ واحدی» و تقسیمبندیهای دو نیمسال و ارزشگزاریهای الف.ب.ج.د.ه باب نشده بود. تعداد دانشجویان کمتر و ملاک اصلی ارزیابیها، امتحان شفاهی بود. زمان امتحان دادن هر دانشجو نزدیک به نیم ساعت بود و روزی حداکثر ده نفر امتحان میدادند. باری، در غیاب استاد مهدوی امتحان شفاهی در «سیستمهای فلسفی» را استاد دکترصدیقی عضو گروه فلسفه (علوم اجتماعی و جامعهشناسی رشته و گروهی نداشت، تنها در رشته فلسفه یک درس جامعهشناسی بود) و دوست [۳] و همکار ایشان به عمل آوردند. بدین ترتیب، پیش از انکه کلاس درس ایشان را دیده باشم و به شیوه امتحان کردن ایشان ـ که معمولاً دانشجو با دلهره میخواهد بداند ـ آشنا باشم، این افتخار را یافتم که سکّه ناچیز بضاعت مزجات را به صیرفی ادب عرضه دارم. افتخار شاگردی و استفاده از محضر درس ایشان را از سال ۱۳۳۷ در اولین دوره فوقلیسانس علوم اجتماعی (در دانشکده ادبیات سابق و علوم اجتماعی فعلی) یافتم که تا پایان سال ۱۳۶۹ ادامه داشت.
آنچه را که میخواهم بعنوان شاگرد و شاهد در «مشاهدههای همراه با مشارکت» عرضه بدارم، در واقع، برای دانشجویان کنونی و کسانی است که به زحمت نامیاز او شنیده اند وگرنه برای دانشجویان قدیم، «زیره به کرمان بردن» و یادآوری مکرر است و صحبت قند همان به مکرر گذرد. ویژگیهائی که بعنوان یک «معلم» در دکتر صدیقی به «حدکمال» بود، در هفت قسمت عرضه میدارم، یا دقیقتر بگویم، از ویژگیهای بیشمار به هفت قسمت بسنده مینمایم. عدد هفت را به عنوان شماری نامحدود و نامعدود برگزیدم که یادآور کلام مولانا نیز باشد:
هفت شهر عشق را عطار کشت ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
۱- احاطه و اشراف بر موضوع درس: بیگمان، گفتن «احاطه بر موضوع» در مورد دکتر صدیقی، «توضیح واضحات» است. منظور این است که وی برای هر درسی، تاریخچه، تعاریف، شرح موضوعی معرفی صاحب نظر (با صاحبنظران)، تحلیل و ذکر دقیق منابع، از پیش تهیه و در پوشههابی که فیشها و یادداشتهای مربوط به هر جلسه تنظیم شده بود، قرار میداد. موضوعات درس، که طبعا به یکدیگر ارتباط پیدا میکند، اشاره به مطالب جنبی، بدون اینکه رابطه آن با موضوعات اصلی فراموش شود، تبحری میخواهد که در ایشان به کمال بود. مطالب هرجلسه درس درحد خطابهایی بود، شامل مقدمه، موضوع، شواهد و مکمله. واژگان سلیس، جملههای سنجیده و متناسب، کلام وزین و صدای رسا و خالی از شتابزدگی ایشان فرصتی بداد که دانشجویان بتوانند چکیده مطلب را یادداشت کنند. جزوهگوئی و جزوهجوئی ـ که آفتی بزرگ است ـ هنوز اینقدرها جایی باز نکرده بود و ایشان هرگز جزوهای به دانشجویان ندادند. در بعضی از درسها و کلاسها، دانشجویان تندنویسی بودند که یادداشتهای خود را تکثیر میکردند. مطالب درسهای ایشان باوجود ثابت بودن عنوان و موضوع، هرسال تغییر میکرد، فیشها و یادداشتهای تازه ای به آن اضافه میشد، شرح و تحلیل مطلب فرق میکرد.
روزی یکی از دانشجویان با اینکه میدانست دکترصدیقی «جزوه» نمیدهد، به خود جرأت داد و پرسید، چرا برای این درس «جزوهای»، «مجموعه تدوین شدهای» به ما نمیدهید؟ پاسخ دادند: «… به سه دلیل، نخست اینکه مطالب من «کامل» نیست، و شما از یادداشتهای کلاس و منابعی که میدهم بیشتر مطلب یاد میگیرید. دوم انکه، با یادداشتها و فیشهائی که به آن اضافه میشود، بایستی هرسال آن مجموعه را تغییر دهم. سوم و از همه مهمتر ممکن است این کار، من و شما دانشجویان را «تنبل» سازد و به همین مقدار بسنده کنیم و از تفحص و مطالعه منابع و مواخذ جدید، که از خصوصیات دانشجوئی است ، بازمانیم.»
درسهائی که ایشان در علوم اجتماعی میداد عبارت بود از، جامعهشناسی عمومی، تاریخ جامعهشناسی، جامعهشناسی آموزش و پرورش (که در دو درس اول، بیشتر شرح و تحلیل نظرها و نظریههای جامعهشناسان بزرگ جهان بود) و «اجتماعیات در ادبیات فارسی» که از ابداعات دکترصدیقی و مبحثی تازه بود که در کشورهائی مانند ایران ـ با میراثی غنی از کتابهای ادبی، تاریخی، اجتماعی ـ میتواند معنی داشته باشد و تنها وی میتوانست عهده دار این درس باشد.
درس تحول فرهنگ ایران را در سال ۱۳۵۲ گروه انسانشناسی به درسهای خود افزود، تدریس این درس جدید را، استاد که تازه بازنشسته شده بود، قبول کرد منتها برای نیمه سال دوم تا فرصتی برای جمع آوری و تنطیم یادداشتها و فیشهای لازم داشته باشد.
۲- مظهر نظم و وقتشناسی: در جامعه ما، متأسفانه، به ندرت رعایت وقت میشود، و گاهی در دعوتها، وحتی جلسههای رسمی، سر وقت و «وقتشناس» بودن ممکن است سبُکی تلقی شود. عادت و خصوصیتی که غالباً در برخورد با فرهنگ جوامعی که وقت شناسند، مشکلآفرین است.
دکترصدیقی وقتشناس بود. در کلاس درس، در دفتر کار، در شوراهای گروه و دانشکده (و تا آنجا که میدانم در روابط خصوصی) همیشه سر وقت حاضر میشد. دانشجویان میدانستند که وی چند دقیقه جلو در کلاس میایستد تا همه وارد شوند. او آخرین کسی بود که وارد کلاس میشد. در هنگام درس گفتن کسی حق نداشت وارد کلاس شود (ولی یادم نمیآید که کسی را به علت غیبت، از امتحان دادن محروم کرده باشد). یادم میآید، در سال ۱۳۵۱ یکی از دانشجویان دوره فوقلیسانس که دیر رسیده و نتوانسته بود در کلاس شرکت کند، بعد از درس با لحنی تقریباً اعتراضآمیز و حق به جانب گفت: شما مرا خوب میشناسید، و میدانید که من دبیرم و از راهی دور میآیم، چه میشود اگر اجازه ورود به من بدهید؟
ایشان با لحنی صمیمیو کلماتی شمرده پاسخ دادند: «در جواب اعتراض شما باید بگویم، رعایت وقت و انضباط برای من و شما لازم تر از رعایت آشنائیها و ملاحظهکاریها است. حساب راه دور را هم، باید از قبل میکردید و اینکه گفتید دبیرم، بهتر میدانید که دبیر باید خود وقتشناس باشد تا بهتر بتواند آنرا به شاگردانش بیاموزد.»
زمانبندی کلاسها را نیز به تناسب موضوع، از پیش تنظیم میکردند. تقریبا هیچ مطلبی نبود که بدون مراجعه با یادداشتها مطرح کنند، تا مبادا نظم مطالب و وقت جلسه به هم بخورد. کلاس را در ساعت مقرر ـ نه زودتر و نه دیرتر ـ تعطیل میکردند. جلسههای شورای گروه، شورای موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی و انجمن علوم اجتماعی تا زمانی که ایشان ریاست آنها را داشتند، سر ساعت تشکیل میشد و همه میدانستیم که دکترصدیقی زودتر از دیگران در محل شورا حاضر است و جلسه به موقع شروع میشود. این «عادت معمول» که جلسهها نیم ساعت یا گاهی یک ساعت دیرتر از وقت مقرر شروع به کار کند، در آن جلسهها متروک شده بود.
۳- احترام عمیق به مقررات و ضوابط: این احترام به مقررات و رعایت صمیمانه آن از طرف دکترصدیقی در زمینههای سیاسی و اجتماعی مشهور است و یکی از مواردی که او را به سقراط تشبیه میکنند، در صمیمانه نوشیدن جام شوکران مقررات و ضوابطی است که گاهی با آن مخالف یا در ستیز بود. همه میدانستیم که اجرای ضوابط و آئیننامههای دانشگاهی و تصمیمات شورای دانشکده و گروه، تا آنجا که به وی مربوط بود با صمیمیت و بدون فوت وقت انجام میگرفت. گاهی پیش میآمد که در شورای گروه یا شورای موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، درباره امری، نظر و پیشنهاد دکترصدیقی، با نظر اکثریت اعضاء مغایرت داشت. اعلام رأی میشد، وی نظر اکثریت را با گشادهروئی میپذیرفت و به آن عمل میکرد.
فراموش نمیکنم، بعد از کودتای ۲۸مرداد بود، یکی از دفعاتی که از زندان آزاد و به دانشکده آمده بود. قرار بود، فردای آن روز یکی از امتحانات معوقه ایشان برگزار شود. عده از دانشجویان آمادگی نداشتند و میخواستند چند روزی آنرا به تعویق اندازند. در حیاط دانشکده به استقبال ایستادند. ـ دکتر صدیقی به حرمت دانشکده هرگز سواره وارد نمیشد ـ ضمن خوشامدی گرم، درخواست کردند که امتحان چند روزی عقب افتد.
ـ ایشان گفت: «زمان برگزاری امتحانات و برنامهریزی آن با اداره آموزش است نه با من.»
ـ دانشجویان گفتند: «مراجعه کردهایم. آموزش این تغییر را نمیپذیرد، اختیار در دست شماست. شما اگر بخواهید میتوانید.» این جملهای بود که همیشه او را ناراحت میکرد.
پاسخ داد: «چه اختیاری. نه من میخواهم و نه میتوانم برخلاف مقررات و نظر اداره آموزش رفتار کنم.» یکی از دانشجویان اظهار داشت: «جناب استاد، شاید مقررات نادرست باشد. آخر همین مقررات بود که شما را به زندان انداخت و شما هم بارها، در زندان و در محاکمات به آن اعتراض کردید.» دکترصدیقی با آرامش و وقار همیشگی، که نمیشد فهمید، این سخن او را خوش آمده یا نه، گفت: «اعتراض ما برای قانونشکنیها و زیر پا گذاشتن مقررات بود. تا قانون و مقرراتی در جامعه است، دکترصدیقی تابع آنست. اگر قانونی بد و نادرست است باید آن قانون را تغییر داد. نه انکه، یک نفر از موقعیت خود استفاده کند و انرا زیر پا بگذارد.» دانشجویانی که در آنجا حضور داشتند ـ هرچند تمامیآنها با این نظر و عمل موافق نبودند ـ هنوز این صحنه را به خاطر دارند.
۴ – جرأت و شهامت گفتن «نمیدانم»: «نمیدانم» گفتن پاسخ و جملههای مشکل است. چند نفر را میشناسید که اگر از آنان سؤالی بشود خصوصا اگر دارای موقعیت و پست و مقامیباشند، بگویند: نمیدانم.
همه میدانستند که وقتی دکترصدیقی مطلبی را اظهار میدارد، یا درباره موضوعی نظر میدهد، برایش مسأله روشن است. در آن زمینه مطالعه و تحقیق کرده و در نتیجه توضیحش دقیق، عمیق، همه جانبه و با ذکر منبع و مأخذ است. وی اگر شکوشبهای در مسألهای داشت به راحتی میگفت: نمیدانم. و اگر در زمینه کار تخصصیاش بود مطلب را یادداشت میکرد و پس از بررسی و مطالعه پاسخ میداد. مواردی که با شنیدن توضیح و نظر درست دانشجو میگفت: «حق با شما است، من اشتباه کردم، نمیدانستم.» کم نبود. اداکردن عبارت با لحن خاص دکترصدیقی در خاطره همه شاگردانش باقی است. همیشه به دانشجویان توصیه میکرد تا درباره امری تا تحقیق نکرده و مطمئن نیستند اظهار نظر نکنند. این اندرز وسواس گونه را از ایشان دارم که از قول یکی از دانشمندان نقل میکردند: «اگر سوار الاغی هستی و از تو بپرسند: حیوانی که سواری چند پا دارد؟ با انکه میدانی آن حیوان را چهار پا» نیز میگویند، پیاده شو، پاهای الاغ را بشمار بعد جواب بده.»
۵- ضابطه را فداری رابطه نکردن: در کشور ما، عملا، «رابطه» نقشی عمده بر عهده دارد. خویشاوندیها، دوستیها، آشنائیها و رودربایستیها، اگر کاملاً حلّال مشکلات نباشد، به مقدار زیادی، از «استحفاق»ها کارساز است. و چه بسا عدم رعایت آن رنجش ایجاد میکند و صاحب آن به «خشک» بودن متصف گردد. صفتی که بعضی از متوقعان به دکترصدیقی نیز نسبت میدادند. و در این باره داستانهائی نقل میکنند که مشهور است، و مقدار زیادی از آنها ممکن است مبالغهآمیز باشد، ولی حقیقت دارد. دکتر صدیقی هیچگاه «حب و بغض» را در امور علمی، اداری و دانشگاهی دخالت نمیداد. کار خلاف، حرف نادرست، مطلب غیرعلمیرا بر هیچکس نمیبخشید. و در مقابل آن سکوت نمیکرد. جمله: قولو الحق ولو علی انفسکم، یکی از تکیه کلامهایش بود و بخاطر کدورت و خصومتی پا بر سر حق و حقیقت نمینهاد و به قول خودش: «پروندهها را قاطی» نمیکرد.
داستان این است زمانی که وزیر کشور بود، روزی در کلاس درس از ورقه و اظهار نظر یکی از خانمهای دانشجو تمجید و تعریف کرد و او را به عنوان یکی از شاگردان خوب و علاقهمند ستود. آن خانم که برادرش نماینده مجلس و از مخالفان دکترصدیقی بود و در آن روزها نطقها و مقالههایش علیه وزیر کشور ورد زبانها بود، با حالتی متعجب و نامطمئن، ضمن تشکر، خواست توضیحی بخواهد. دکتر صدیقی حرفش را قطع کرد و گفت: «میدانم چه میخواهید بگوئید، من پروندهها را قاطی نمیکنم، کارهای مجلس و دولت حسابش دیگر است. اینجا دانشگاه است و شما دانشجو و مثل همه دانشجویان عزیز مناید، نور چشم مناید.»
یادآوری خاطرههای غرورانگیزی و چنین، امروز هم برایم بغضی گلوگیر است.
من و ملازمت استان پیرمغان که جام میبکف کافر و مسلمان داد
۶- مبادی آداب بودن: دکترصدیقی در خانه، در کوی و برزن، در دانشکده و در کلاس نسبت به همه کس، همکار، دانشجو، کارمند و مستخدم با احترام و ادب برخورد میکرد. هنگامیکه با کسی بحث میکرد، یا در غیاب کسی سخنی انتقادآمیز میگفت، هیچگاه با عبارت و کلامیناخوشایند و زشت همراه نبود. بارها شاهد بودم که با صراحت و شجاعت و شدت با نظر و اندشه کسی مخالفت میکرد ولی هیچگاه کلامییا حرکتی که حمل بر بیادبی و بیاحترامیباشد از ایشان دیده نمیشد. کلمه «تو» را کسی از ایشان نشیند. این مبادی آداب بودن، در برخوردهای خصوصی و غیر رسمیدرحد وسواس چشمگیر بود.
۷- در عین «سخت گیری» حرمت و ارتقاء علمیدانشجو را اصل دانستن: شاید در بین هزاران دانشجوئی که با دکتر صدیقی درس داشتند، یکی نباشد که نامش، ورقهاش، میزان معلوماتش از نظر استاد دور مانده باشد. حضوروغیاب کردن، یا بهتر بگویم خواندن نام دانشجویان در کلاس نهایتا برای آشنائی بیشتر با آنان بود. تا زمانی که امتحان شفاهی در دانشگاه وجود داشت، امکان شناسائی شخصی و علمیدانشجو بیشتر بود. با ازدیاد دانشجو و از بین رفتن امتحان شفاهی، معمولاً پس از تصحیح ورقههای امتحانی، استاد با فرد فرد دانشجویان درباره ورقهاش صحبت میکرد و توضیح میداد. و اگر کسی میخواست ورقهاش را ببیند و نقاط ضعف و قوت ورقهاش را بداند، با حوصله و صمیمیت در دفتر کارش او را میپذیرفت. شخصیت دانشجو، اظهارنظر منطقی دانشجو، مقاله و کار علمیو تحقیقی دانشجو بیش از هر چیز برایش احترامانگیز بود. و اگر حرف و حرکت سنجیده و نیز منطقی که با مغایر با شأن و منزلت دانشجوئی بود، مشاهده میکرد، به همان اندازه سختگیر و خشن بود. شاید کمتر دانشجوئی بود که از «سختگیریها»ی شدید و دقیق استاد در ثبت نام (ورقههای ثبت نام همه دانشجویان را خود کنترل میکرد)، در تأخیر ورود، در تصحیح ورقه، ناراحت نشده باشد، ولی مطمئناً هیچ دانشجوئی نبود که با وی درس داشته باشد و احساس غرور و شخصیت نکند و مجذوب و دلبتسه او نباشد.
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد ای عجب من عاشق این هردو ضد
آنچه گذشت مشتی بود از خروار، حکایت، همچنان باقی است. باشد که در فرصتی مناسب خاطرهها و ویژگیهای فراوانی را که از استاد دارم و مطالبی که این روزها از دیگر شاگردان ایشان رسیده و میرسد و میتواند درس و سرمشقی آموزنده باشد در مجموعهای تقدیم دارم.
۲۶ اردی بهشت ۱۳۷۰
* * * * *
[۱] – بیت که در خطابه آمده، از قصیده ایست پندآمیز که دکترصدیقی برای فرزند خود گفته است.
[۲] – متن کامل این سخنرانی در «نامه علوم اجتماعی» دوره ۱ شماره ۴ تیرماه ۱۳۵۳ آمده است.
[۳] – دوستی چنین میباید. شرح آشنائی و دوستی دکتر یحیی مهدوی و دکترغلامحسین صدیقی را، که «درست دهسالونیم قرن» ادامه یافت، در کتاب «هفتاد مقاله» (ارمغان فرهنگی به دکتر غلامحسین صدیقی) انتشارات اساطیر ۱۳۶۹، صفحه 425 و 426، بخوانید.